امد از عشق دلم دم زد و رفت خانه را يكسره بر هم زد و رفت ، گفتمش باز كجا من چه كنم ، بي وفا يك مژه بر هم زد و رفت
با نگاه ساده اي درهاي بسته باز شد، بي قراري من و تو بعد از ان اغاز شد، بعد از ان ديدار من دلداده اي ديگر شدم، روزها بگذشت و من هر لحظه عاشقتر شدم .
يه شب تو آسمون يه ستاره چمک زنون خنديد و گفت کنارتم تا آخرش تا پاي جون ستاره قشنگي بود آروم و ناز و مهربون ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون اما زياد طول نکشيد عشق منو ستاره جون ابر اومد ستاره رو دزديد و برد نامهربون حالا شبا به ياد اون زل ميزنم به آسمون دلم مي خواد داد بزنم اين بود قول و قرارمون تو رفتي و از خودتم نزاشتي حتي يک نشون..
زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند : فروختي؟ گفت نخريدند تمام شد